سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش دو گونه است : دانش در دل که دانشی سودمند است و دانش بر زبان که حجّت خدا بر بندگانش است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
نوری از بهشت
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • در یاهو
  • توضیح سئوال:

    من تمام اسناد شیعه را بررسی کردم و دیدم که اسناد شیعه همه بر می‌گردد به صحیح بخاری و صحیح مسلم که هر دو دشمن اهل بیت هستند و هر سندی که از شیعه نقل شده است ، همگی بر می گردد به صحیح مسلم وبخاری.

    آیا اگر راوی حدیث سنی باشد می توان حدیثی را پذیرفت یا نه؟ مخصوصاً بخاری و مسلم که کتاب‌هایشان سراسر افترا به محمد و آل محمد است.

    پاسخ:

    در پاسخ به این دوست گرامی عرض می‌کنیم:

    اولاً: حدیث قرطاس و یا دوات و قلم در منابع شیعه نیز ذکر گردیده که در ذیل مطرح می‌گردد.

    ثانیاً: استناد ما و یا دیگر علمای شیعه به منابع و متون اهل سنّت نه از سر اعتبار و یا وثوق آنها برای ما و یا دیگر علمای شیعه باشد بلکه از باب قاعده «الزام» (الزموهم بما الزمو به انفسهم) است. عین عبارت قاعدة

    قاعده الزام: یکى از قواعد مسلّمه عقلائیه است که: اگر شخصى یا قومى بر حسب ضوابط و مطالب معین و مورد قبول خودشان به چیزی ملتزم شد ، شخص دیگرى که آن ضابطه از نظر او صحیح نیست ، می‌تواند با کسى که به آن ضابطه ملتزم است ، عمل کند و لازم است طرف مقابل هم به  این قاعده عقلائى عمل کند و الّا نزد عقلاء محکوم خواهد بود.

    لذا علّت این که می‌بینید در موضوع مورد بحث (حدیث قرطاس) علمای ما به روایات وارده در کتب اهل سنّت استناد می‌کنند همین است.

    ثالثاً: در خصوص این سئوالتان که گفته‌اید: اگر حدیثی در کتاب‌های اهل سنّت ذکر شد می‌توان پذیرفت؟

    عرض می‌کنیم: اگر روایتی در کتب اهل سنّت باشد و با اصول مسلّم و مورد قبول شیعه تضّاد و مقابله نداشته باشد و در راستای اثبات مطالب حقّه شیعه باشد آن را قبول کرده و می‌پذیریم و از آن در استدلال با خودشان استفاده می‌کنیم.

    ولی مهم تر این که: اگر روایتی که در کتاب‌های اهل سنّت آمده مورد قبول ما نباشد و یا با اصول مسلّم نزد شیعه موافق نباشد آن را فقط با استفاده از کتاب‌های خودشان ردّمی‌کنیم تا هیچ راه فرار و توجیهی باقی نمانده و نتوانند اشکال کنند که: کتاب‌‌ها و نظرات شما فقط برای خودتان محترم است و نزد ما اعتباری ندارد.

    حدیث قرطاس در منابع شیعه:

    1. سلیم بن قیس که از تابعین رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم بوده نقل می کند:

    أبان بن أبی عیاش عن سلیم ، قال : إنی کنت عند عبد الله بن عباس فی بیته وعنده رهط من الشیعة . قال : فذکروا رسول الله صلى الله علیه وآله وموته ، فبکى ابن عباس ، وقال : قال رسول الله صلى الله علیه وآله یوم الاثنین - وهو الیوم الذی قبض فیه - وحوله أهل بیته وثلاثون رجلا من أصحابه : ایتونی بکتف أکتب لکم فیه کتابا لن تضلوا بعدی ولن تختلفوا بعدی . فمنعهم ... فقال : ( إن رسول الله یهجر )

     فغضب رسول الله صلى الله علیه وآله وقال : ( إنی أراکم تخالفونی وأنا حی ، فکیف بعد موتی ) ؟ فترک الکتف . قال سلیم : ثم أقبل علی ابن عباس فقال : یا سلیم ، لولا ما قال ذلک الرجل لکتب لنا کتابا لا یضل أحد ولا یختلف .

    فقال رجل من القوم : ومن ذلک الرجل ؟ فقال : لیس إلى ذلک سبیل . فخلوت بابن عباس بعد ما قام القوم ، فقال : هو عمر . فقلت : صدقت ، قد سمعت علیا علیه السلام وسلمان وأبا ذر والمقداد یقولون : ( إنه عمر ) . فقال : یا سلیم ، اکتم إلا ممن تثق بهم من إخوانک ، ... .

    ابان بن ابی عیاش از سلیم نقل می کند: به اتفاق جمعی از شیعیان در خانه عبد الله بن عبّاس بودیم که یادی از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم و هنگام وفات آن حضرت شد که به این جهت ابن عبّاس به گریه افتاد و گفت: رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم در روز دوشنبه‌ای که جان به جانم آفرین تسلیم کرد در حالی که اهل بیتش و سی نفر از اصحابش نزد او حاضر بودند فرمود: برایم کتف( گوسفندی ) بیاورید تا برایتان چیزی بنویسم که بعد از آن گمراه نشده و با هم اختلاف نکنید.

    در این حال بود که فرعون این امّت آنها را از این کار بازداشت و گفت: رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم هذیان می‌گوید.

    این جا بود که  حضرت غضبناک گردید و فرمود: شما را می‌بینم که در حالی که من هنوز زنده هستم و در میان شمایم با من مخالفت می‌‌کنید معلوم است که بعد از من چگونه خواهید بود. این بود که آوردن کتف به فراموشی سپرده شد. سلیم گفت: ابن عبّاس به من روی کرد و گفت: ای سلیم ! اگراین سخن از آن شخص صادر نشده بود آن حضرت برای ما مطلبی نوشته بود که هیچ کس گمراه نمی‌شد و به اختلاف نمی‌افتاد.

    شخصی از حاضران گفت: شخصی که از این اقدام رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم ممانعت نمود چه کسی بود؟ ابن عبّاس گفت: راهی برای افشاء این سرّ وجود ندارد. امّا چون بعد از رفتن دیگران با ابن عبّاس خلوت نمودم و از او در باره آن شخص سئوال نمودم گفت: آن شخص عمر بود. ومن به او گفتم : راست می‌گوئی چون از علی علیه السلام‌ و سلمان و اباذر و مقداد شنیدم که آنها نیز می‌گفتند: آن شخص عمر بود. آنگاه ابن عبّاس گفت: ای سلیم ! این راز را نزد کسی باز گو نکن مگر ابن که به او اطمینان داشته باشی، چون دلهای مردم از محبت این دو نفر (ابوبکر و عمر) سیراب گشته همان طور که قلوب بنی اسرائیل از محبت گوساله و سامری سیراب گشته.

    کتاب سلیم بن قیس(از تابعین) ، تحقیق محمد باقر أنصاری ، ص 325 و رواه الطبرسی فی الاحتجاج والمجلسی فی البحار عن کتاب سلیم بن قیس . الاحتجاج: ج 1 ، ص 223، بحار الأنوار: ج 31 ، ص 425 و ج 36 ، ص 277.

    نعمانی در کتاب الغیبه مطلب فوق را با همان سند و با اختلاف اندکی این گونه آورده است:

    بإسناده ، عن عبد الرزاق ، قال : حدثنا معمر بن راشد ، عن أبان بن أبی عیاش ، عن سلیم بن قیس : « أن علیا علیه السلام قال لطلحة - فی حدیث طویل عند ذکر تفاخر المهاجرین والأنصار بمناقبهم وفضائلهم - : یا طلحة ، ألیس قد شهدت رسول الله  صلى الله علیه وآله حین دعانا بالکتف لیکتب فیها ما لا تضل الأمة بعده ولا تختلف ، فقال : صاحبک ما قال : إن رسول الله یهجر ، فغضب رسول الله وترکها ؟ قال : بلى قد شهدته .

    قال : فإنکم لما خرجتم أخبرنی رسول الله صلى الله علیه وآله بالذی أراد أن یکتب فیها ویشهد علیه العامة ، وأن جبرئیل أخبره بأن الله تعالى قد علم أن الأمة ستختلف وتفترق ، ثم دعا بصحیفة فأملى علی ما أراد أن یکتب فی الکتف ، وأشهد على ذلک ثلاثة رهط : سلمان الفارسی ، وأبا ذر ، والمقداد ، وسمى من یکون من أئمة الهدى الذین أمر المؤمنین بطاعتهم إلى یوم القیامة ، فسمانی أولهم ، ثم ابنی هذا حسن ، ثم ابنی هذا حسین ، ثم تسعة من ولد ابنی هذا حسین ، کذلک یا أبا ذر ، وأنت یا مقداد ؟ قالا : نشهد بذلک على رسول الله صلى الله علیه وآله .

    فقال طلحة : والله لقد سمعت من رسول الله صلى الله علیه وآله یقول لأبی ذر : ما أقلت الغبراء ، ولا أظلت الخضراء ذا لهجة أصدق ولا أبر من أبی ذر ، وأنا أشهد أنهما لم یشهدا إلا بالحق ، وأنت أصدق وأبر عندی منهما.

    علی علیه السلام‌ در حدیثی طولانی که در آن مهاجرین و انصار با یکدیگر به فضایل و مناقب خویش افتخار و مباهات می‌نمودند به طلحه فرمود: ای طلحه! آیا تو شاهد نبودی که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم از ما خواست که برایش کتف گوسفندی بیاوریم یا مطلبی بنویسد که امّت گمراه نشده و به اختلاف مبتلا نشود؟امّا دوست و همنشینت گفت آنچه را که گفت : که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم هذیان می‌گوید. و این سخن موجب ناراحتی آن حضرت شد و از خواسته خود منصرف گردید. طلحه گفت: آری من شاهد بودم.  

    آنگاه علی علیه السلام‌ فرمود: امّا چون شما اصحاب از نزد آن حضرت خارج گشتید رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم مرا نسبت به آن مطلبی که قصد نموده بود که بنویسد و گروهی از مردم نیز بر آن شهادت دهند با خبر ساخت. و این مطلبی بود که جبرئیل آن حضرت را از آْن با خبر ساخته بود چون او به خوبی می‌دانست که این امّت به زودی به اختلاف و گمراهی مبتلا خوتاهند شد.

    لذا از من صحیفه‌ای در خواست نمود و بر روی کتف مطالبی را برای من املاء نمود و بر این مطلب گروهی از جمله : سلمان فارسی و ابوذر و مقداد شاهد بودند. و در آن صحیفه از امامانی که مؤمنان را بر اطاعت از آنها امر نموده نام آورد که من اوّلین آنها و بعد از من فرزندم حسن و بعد از او حسین و سپس نه فرزندان اویند.

    ای اباذر و تو ای مقداد آیا شما دو نفر بر این مطلب شاهد نبودید؟ آنها گفتند :آری ما این مطلب را از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم شاهد بودیم. 

    طلحه گفت: به خدا سوگند که من از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم شنیدم که به ابوذر یفرمود: آسمان بر کسی سایه نیافکند و زمین به زیر پای کسی گسترده نشد که صادق تر و صریح الهجه تر از ابوذر باشد. من نیز شهادت می‌دهم که آن دو نفر به حقّ شهادت داده‌اند. و تو یا علی از آن دو نفر نیز صادق تری!

    کتاب الغیبة ، محمد بن إبراهیم نعمانی(380 هق) ، ص 85 .

       محمد بن جریر طبری از علمای بزرگ شیعه می‌نویسد:

    ألیس قال الرسول صلى الله علیه وآله وسلم، وقد تغرغر : إیتونی بدواة وصحیفة اکتب لکم ما لا تضلون معه بعدی . فقال الثانی : هجر رسول الله ! ! ثم قال : حسبنا کتاب الله ! ، وفی هذا القول کفر بالله العظیم ! لان الله جل ذکره یقول : ( وما اتاکم الرسول فخذوه وما نهاکم عنه فانتهوا ) فزعم عمر انه لا حاجة له فیما دعاهم إلیه الرسول ( صلى الله علیه وآله وسلم ) ، لعلمه ان الرسول یرید تأکید الامر لعلی ( علیه السلام ) ، ولو علم أن الامر له أو لصاحبه لبادر بالدواة والصحیفة .

    آیا این رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم نبود که در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود فرمود: برایم صحیفه و دواتی بیاورید تا برایتان مطلبی بنویسم که بعد از من گمراه نشوید؟ و این جا بود که دوّمی گفت: رسول خدا هذیان می‌گوید. و سپس گفت: کتاب خدا برای ما کافی است. و او در این گفتارش به خداوند بزرگ کفر ورزید. چرا که خداوند متعال می‌فرماید: آنچه را که رسول برایتان آورده اخذ کرده و قبول نمائید و آنچه از آنچه که شما را نهی نموده دوری ورزید.

    امّا عمر به گمانش رسید که به آنجه که ‌رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم فرموده نیازی نیست چون به خوبی می‌دانست که آن حضرت قصد نموده تا بر خلافت علی علیه السلام‌ تاکید ورزد لذا از این عمل ممانعت به عمل آورد  و الا اگر احتمال می‌داد که آن حضرت قصد دارد تا برای او و دوستش (ابوبکر) مطلبی بنویسد حتماً به آوردن دوات و قلم مبادرت می‌ورزید.       

    المسترشد - محمد بن جریر الطبری (شیعی، وفات قرن 4 هق) - ص 681 به بعد .



    مرتضی عباسی ::: یکشنبه 87/8/19::: ساعت 8:47 عصر
    یادگاری های روی دیوار کلبه من :


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    مخالفت صحابه با مکتوب شدن وصیت پیامبر 1
    مخالفت صحابه با مکتوب شدن وصیت پیامبر 2
    یک توطئه
    وحدت شیعه وسنی
    آیت الله احمدی میانجی

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 4
    بازدید دیروز: 0
    کل بازدید :6436

    >>اوقات شرعی <<

    >> درباره خودم <<
    نوری از بهشت
    مرتضی عباسی
    نگاه نکن گوینده کیست ببین چه می گوید

    >>فهرست موضوعی یادداشت ها<<

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    نوری از بهشت

    >>لینک دوستان<<

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<